سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیشتو ببند!!!
ورود اخموها ممنوع با لبخند وارد شوید
یکشنبه 91 اسفند 6 :: 2:37 عصر ::  نویسنده : amin
shaytan1.jpg

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟

 میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را

 طلاق دهد ؟

 شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است

 پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد

 پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد

 سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن

 زن به طرف مرد... خیاط رفت و به او گفت :

 چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد

 سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید

 و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد

 و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد

 سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم

 و آن زن گفت :کمی صبر کن

 نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!

 شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟

 آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت

 همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به

 خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم

 و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم

 و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.

 و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد




موضوع مطلب :

درباره وبلاگ


بیا تو بخند بی خیال بقیش بخند بابا بخند
پیوندها
لوگو
بیا تو بخند 
بی خیال بقیش
بخند بابا بخند
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 14
  • کل بازدیدها: 52031