سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نیشتو ببند!!!
ورود اخموها ممنوع با لبخند وارد شوید
چهارشنبه 91 اسفند 9 :: 5:2 عصر ::  نویسنده : amin

حالا میبینیم

متن از شما دوبله کنید در نظرات بنویسید به بهترین متن جایزه میدیم اینکه چه جایزه ای وچطور به دستتون میرسه رو بیخیخی اونش با من....تو بخند...




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 اسفند 8 :: 6:18 عصر ::  نویسنده : amin

 

شانس آووردیم موبایل دیر اختراع شد

و گرنه هیچی کشف نمیشد!!!!!!!

 

 

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 اسفند 8 :: 6:15 عصر ::  نویسنده : amin

              یادش بخیر تو بچگی بازی همیشگیمون بود

باور کنید اگه الآن برم تو مسابقشون اول نشم دومو حتما میشم!!!

                         شما چی؟؟؟؟؟

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 اسفند 8 :: 6:5 عصر ::  نویسنده : amin

                وای خداااااا

             چه شباهتی!!!





موضوع مطلب :
یکشنبه 91 اسفند 6 :: 2:37 عصر ::  نویسنده : amin
shaytan1.jpg

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟

 میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را

 طلاق دهد ؟

 شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است

 پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد

 پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد

 سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن

 زن به طرف مرد... خیاط رفت و به او گفت :

 چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد پس خیاط پارچه را به زن داد

 سپس آن زن رفت به خانه مرد خیاط و در زد و زن خیاط در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز ، و زن خیاط گفت :بفرمایید،خوش آمدید

 و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن خیاط متوجه شود و سپس از خانه خارج شد

 و هنگامی که مرد خیاط به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد

 سپس شیطان گفت : اکنون من به کید و مکر زنان اعتراف می کنم

 و آن زن گفت :کمی صبر کن

 نظرت چیست اگر مرد خیاط و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!!

 شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟

 آن زن روز بعدش رفت پیش خیاط و به او گفت

 همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به

 خانه ی یک زنی محترم برای ادای نمازو آن پارچه را آنجا فراموش کردم

 و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم

 و اینجا مرد خیاط رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش.

 و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   9   >   
درباره وبلاگ


بیا تو بخند بی خیال بقیش بخند بابا بخند
پیوندها
لوگو
بیا تو بخند 
بی خیال بقیش
بخند بابا بخند
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 2
  • بازدید دیروز: 14
  • کل بازدیدها: 52025